سفر زیارتی ( سفر دل ) از کـرمانشاه تا قم - قبرستان نو

       دلنوشته زیبا و دلنشین ارسالی از خواهر بزرگوارمان ، عاشق آسید جواد ذاکر 

 

" بنام خدایی که در همین نزدیکی هاست " 

امشب شب جمعه ست، شب زیارتی و روح من اکنون به شهر قم سفر کرده است.آری اینجا

قم است، شهر فاطمه ی ایران - زینب ایران.حرم بی بی معصومه (س) را زیارت کرده ام و

حالا گام های خسته ام را برمیدارم به سمت قبرستان نو، که بزرگمردانی در آنجا آرمیده اند،

از جمله: سید محمد جواد ذاکر علیه الرحمه و رسول ترک.اینجا قم است و من نه در خواب

هستم و نه به رویای شاعرانه دچار شده ام، فقط به سفر روحانی رفته ام...

 

به قبرستان وارد میشوم با خودم می اندیشم این " در" همان دریست که تمام اهل بیت (س) از

آن عبور کرده اند، برای زیارت ذاکر افلاکی، دلم میخواهد جای پاهایشان را غـرق در بوسه

کنم، چند قدم مانده به مزار سید جواد و رسول ترک برسم، مزارش را از دور نظاره میـکنم

دل به تنگ می آید و بغض بیخ گلویم را میگیرد و امان نمیدهد مرا، آنگاه اشکهایم روی گونه

هایم سر میخورند و آماده ی زیارتش میشوم و از ته جگر میگویم :

 

خدایا ! تو را بی نهایت شاکرم که باز هم به من توفیق دادی که این دردانه ی سید الشهداء را

زیارت کنم، به زحمت چند قدم آخر را نیز بر میدارم تا به مزار سید ذاکر برسم، پاهایم دیگر

تاب ایستادن را ندارند، کفش هایم را در می آورم و حس عجیبی خاک متبرک مزار سید را

برایم معنی میکند.به آرامی خودم را خم میکنم و روی زانوهایم با احترام تمام می نشینم و از

ذهنم می گذرانم این سوال را:که آیا هنگام ورود به قبرستان برای زیارت این سید (پاک) اذن

دخول خواندم یا نه؟!

   

 

حالا اجازه می دهم دستان بی رمق خود را روی مزار بگذارم برای خواندن فاتحه، زیارت و

دعا و...ناگهان احساس لطیفی به من می گوید: که مزار ذاکر را بوسه بزن که جای رد دست

تمام معصومین و مومنین و مومنات است و آنگاه با چشمانی اشک آلود به همراه اشــک و آه

حسینی خم می شوم و بوسه می چینم از سنگ قبر این بزرگمرد.خدایا:چه سعادتی نصیب من

شده، چه احساس سوزناک دلنشین و دلچسبی دارم و چه طعم شیرینی دارد این زیارت.

 

من بدون آنکه من باشم به زیارت مزار ذاکر زینب (س) آمده ام و بی آنـکه بدانـم چه کســانی

مرا نظاره میکنند، قبر ذاکر رقیه ای را به آغوش میکشم و با "برادر" جگر گـــوشه ام درد و

دل میکنم و بعد از آن احساس میکنم،من دیگر من نیستم آنقدر سبـــک شده ام که تـمام غم های

عالم را فراموش کرده ام، نگاهی به خودم می کنم و میگویم: چقدر کــوچک بوده ای ولی اذن

دخول برای زیارت ذاکر الحسین (ع) را به تو در این قبرستان داده اند.

 

همه عمرم از کودکی تاجوانی را مرور میکنم و هیچ لذتی را به شیرینی این لحظات نمی یابم

و تنها به یاد خوابم می افتم که: "سید جواد ذاکر به من فرمودند: من را "برادر" خودت خطاب

کن و آنگاه "یا علی"میگویم و از جا بر میخیزم،رو به حرم عمه ی سید جواد میکنم و میگویم:

یا حضرت معصومه (س)، خانم جان به پشتوانه ی شما و برادرت امام رضا (ع)این جمله را

از من قبول کن: این زیارتم با سید جواد آخـرین زیارت با داداش دلســـوخته ام نباشد وبه امید

زیارتی دیگر و دعوتی دیگر، بار دگر برای وداع خم میشوم و مزار ذاکر نازنین را میبوسم،

و با دلی که رضا نیست برود، از قبرستان خارج میشوم،چشمانم را باز میکنم می بینم،جسـمم

جایی نرفته و فقط روح خویش عازم سفر روحانی شده.به قول سید جواد عظیم الشان و والا

مقام: " بُعد منزل نبود در سفر روحانی "


 

نوشته شده توسط مجذوب الحسین (ع) در یکشنبه ۱۳۹۵/۰۵/۱۷ ساعت 18:0 موضوع ناگفته ها در باب سید | لینک ثابت